ای پیری، ای کلاف در هم تنیده عمر، ای یاور صمیمی و دیرین مرگ؛ اگر بگویم از تو نمیترسم دروغ گفتهام اما به گمانم ترسی بزرگتر از تو و مرگ وجود داشته باشد. من از آن روز بیم دارم که تو چون ماری گرسنه اطراف من حلقه زدهای و مرگ جای دندانهای تو نشسته و من از بیم آنکه مبادا گفتههای دوپایان به خصوص دیندارانشان از کیفیت پس از مرگ صحیح باشد، به فکر بازنشانی افکارم بیفتم و دست به اعمالی بزنم که یک عمر آنها را با عقل ناقص خویش انتقاد کردهام. از خویشتن میخواهم که در راهی که در آن به یقین نرسیدهام قدم پیش نگذارم و اگر یک دم مانده به مرگ حتی به گفتههای این دوپایان ذلیل یقین آوردم، هرگز عناد نورزم.
یادداشتهای پراکنده هادیتک...برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 24