نویسنده: هادیتک - شنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۶
از پیری بیشتر از مرگ میترسم. پیری اجبار زمان است و خواه ناخواه عوارض خود را تحمیل خواهد کرد لکن میترسم افزایش سن، شور و شوق و انگیزه و انرژی و یادگیریام را تحتالشّعاع خود قرار دهد. پیری دوران سکون است، دوران احتیاط و محافظهکاری، دوران یخبندان و انتظار برای اتمام زندگی. شاید برای همین چیزهاست که گاهی با خود مرور میکنم آیا لجبازیام بیشتر شده یا نه؟! آیا شوق یادگیری دارم یا نه؟! آیا میل به سکون و گذر زمان پیدا کردهام یا نه؟! واقعیّت اینست که نه! من نمیخواهم پیر شوم حتّی اگر با مرگ در جوانی مجبور باشم بهای آن را بپردازم با اینحال مرگِ راحت و شیرین را هم خودخواهانه میخواهم! گاهی علیرغم تجربۀ زیاد، رفتارهای کودکانه از خود بروز میدهم و تصمیمات متناقضی میگیرم که علایم مثبتی برای پیر نشدن است! به عنوان مثال به سرم میزند هرچه اینجا نوشتهام پاک کنم و لحظهای بعد از خواندن بعضی از نوشتهها حسّ تخلیه و راحتی به من دست میدهد. یا حرفهای بیربط را به یکدیگر پیوند میزنم تا بدانم هنوز جوان هستم! مثلاً حین نوشتن این مطلب ذهنم مانند همیشه درگیر این مسئله است که چرا من نتوانستم پس از این همه تجربه و تحصیل، حقّ خود را از این مملکت که داشتن شغلی با حقوق درخور است بدست آورم. شاید اگر روزی دنیایی بود و نظری از من پرسیدند هیچکس حتّی آن مسئول یا واعظی که با حرفش میتوانست تغییری در قانون ایجاد کند و نکرده نبخشایم. چه بیلیاقتهایی که با یک اشاره بر مسندهای تخصّصی و گاه بزرگ تکیه کردهاند و من در این موقعیّت منتظر عذاب و بلایی هستم که مرا همراه بقیّه در خود فرو بلعد تا شاید اینگونه دچار عدالت شویم! واقعیّتش اینست که مرا پیر کردند.
برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 144