لعنت به پول... لعنت به فقر... لعنت به تبعیض... بعضی آدمها روزهایی دارند که نه میخواهند کسی را ببینند و نه روی کسی به زور لبخند بزنند. اینها نیاز به خلوت دارند. مجبور میشوند بخاطر یک تکّه نان بیوقفه زیر بار دستورات خرد شوند و درون پر از اندوه خود را مقابل سنگ عظیم حوادث بشکنند حال آنکه اگر محتاج نان نبودند در گوشهٔ تنهایی خود آرام میگرفتند. در مقابل، بیشعورهایی هستند که با یک اشاره غم پول ندارند و کثافت درونی خودشان را روی سایر اقشار قی میکنند. گاهی مدیونند به تو، به روحیهات. به آنچه با تو کردهاند و به بهانههای واهی تو را از رسیدن به مناصب مختلف منع کردند و در آخر بهانهٔشان این بود که سنّت از سی سال گذشته است. من درون دادخواه و پر از درد خود را زنجیر میکنم شاید یک روز آن را به ناباورانهترین شکل ممکن آزاد کنم و یا شاید خاک ادامه دهندهٔ این زنجیر شود...
یادداشتهای پراکنده هادیتک...برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 138