نویسنده: هادیتک - پنجشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۵
مورچۀ شمارۀ 5 به مورچۀ شمارۀ 22 در حالیکه هر دو باهم مثل روال همیشه در حال حمل آذوقه بودند گفت: «مورچۀ 22 من و تو از قدیمیترین کارگرهای این لانه هستیم و در سختترین شرایط برای ملکه و بزرگان لانه زحمت کشیدهایم ولی چرا همیشه سهم ما کمتر از بقیّه بالاردههایمان بوده؟» مورچۀ 22 که مثل سایر مورچهها همیشه این سؤال را از ذهن خود دور کرده بود گفت: «کفر نگو. توهین نکن. میدانی اگر این حرفت را به مورچههای نگهبان بگویم چه بر سرت میآورند؟ من و تو چه به این حرفها؟». مورچۀ 5 با حالت مطمئن و در عین حال توأم با نگرانی گفت: «میدانم. ولی خواهش میکنم قبل از هر کاری کمی فکر کن. ببین آیا میشود همۀ ما به جای آنکه برای بالاردهایها کار کنیم برای همدیگر کار کنیم؟ راستش دیگر نمیخواهم به خودم بقبولانم که سرنوشت من یک تقدیر بوده و خودم هیچ سهمی در آن ندارم. فکر کن اگر ما اوّلین مورچههای تاریخ باشیم که علیه ردهبالاییها شروع به فعّالیّت کنیم چه اتّفاقی خواهد افتاد؟ حتّی میتوانیم یک جامعۀ متفاوت و بزرگ تشکیل دهیم وگرنه من همین الان دلم به حال آن مورچهای که میخواهد تازه وارد این دنیا شود و جای ما را پر کند میسوزد». حرفهای مورچۀ 5 ذهن مورچۀ 22 را مشغول کرد. مورچۀ 22 برای اوّلین بار در عمرش آذوقهای که همراه مورچۀ 5 به سمت لانه میبرد زمین گذاشت و به فکر فرو رفت. کمی عقبتر مورچۀ نگهبان شمارۀ 8 طوری که انگار خطایی نابخشودنی دیده باشد گفت: «چه کار دارید میکنید. مگر نمیدانید اگر مورچههای والا بفهمند چه حکمی برایتان صادر میکنند. آن موقع میدانید که من چه کار خواهم کرد؟» مورچۀ 5 در یک هنجارشکنی آشکار گفت: «خب نگو تا حکمی هم در کار نباشد! نگو تا برای اوّلین بار برای همدیگر کاری کرده باشیم نه برای رده بالاییها. مگر ما چه از آنها کم داریم؟ تو هم مثل خود من هستی چرا باید برای رده بالاییها بردگی کنی؟» مورچۀ 8 که اوّلین بار بود چنین جوابی میشنید به فکر فرو رفت. مورچههای 5 و 8 و 22 که با توقّفشان سدّ راه سایر مورچهها شده بودند باعث شدند کم کم سربازان و نگهبانان دیگر هم از راه برسند و هرکدام از آنها برای اوّلین بار در عمرشان شروع به فکر کردن کنند امّا بودند جاسوسانی که خبر را به گوش ملکه رساندند. ملکه که با یک بالادستی مرموز در ارتباط بود بلافاصله به کمک عوامل خود، خود را به لانۀ دیگری رساند که ملکۀ خود را به دلیل کهولت سن تازه از دست داده بود. لانۀ سابق به رهبری مورچۀ 5 در حال شادمانی و برنامهریزی برای آیندۀ خود بودند که خبر آمد غذای بسیار بزرگی در نزدیکی لانه پیدا شده است. مورچهها که در حال تدارک جشن بودند فرصت را غنیمت شمرده و همگی رو به سوی غذا بردند. در نزدیکی هدف ناگهان در پشت غذا همگی ملکه را دیدند که ظاهر شد و گفت: «حکم شما خدمت است و جز این همگی از بین خواهید رفت» و در همین لحظه دستی از بالا تمام مورچهها جز ملکه را زیر فشار خود له کرد و به اوّلین ندای برآمده از مورچهها پایان داد.
برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 134