معمولاً هر عاملی مانند دوش حمّام نمیتواند ذهن را به آزادی برساند! آنجاست که میتوان غرق در بطن افکار تا ناکجا سفر کرد و هیچ ندانست. لحظهای خلوت کرد و در اعماق خود اندیشید. از جمله این اندیشه که اگر تمام لذایذ، ارزش خود را برایم از دست دهند باز هم میتوان در میدان قلم جولان داد و بر هر مانعی که دوپاها از ابتدای بودن بنا کردهاند تاخت. به مدد وی میتوان از هر دری حتّی بستهترینشان عبور کرد و در جوار الهۀ نامنتهای ذهن به آزادی واقعی رسید و شاید گوشهای از آن را برای دنیای دوپاها نیز آرزو کرد. با این وجود این چرک باارزش باعث میشود که زندگی روال دیگری به خود بگیرد. دنبال پول دویدن ریشههای دنیایم را خشک و نور بصیرتی که در ذهنم درخشیدن گرفته خاموش میکند. دیگر نمیتوان برای آنچه نیستم ادا دربیاورم و به ناچار در مجاورت جوارح خسته تا صبح آرام میگیرم.
پ.ن: دوست داشتم کسی پیدا میشد و یاریام میکرد نوشتههای این وبلاگ را به چاپ برسانم. نمیدانم از سر خودخواهی است یا دلیل دیگری دارد.
یادداشتهای پراکنده هادیتک...برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 169