احتمالاً مرگ حسّی شبیه لذّت خوردن صبحانه در صبح یک روز تعطیل در بالای یک کوه بلند باشد. آنجاست که فارغ از هر دردی میتوان به سمت آن بال گشود. دردهایی که در طول و عرض زندگی چون زنجیر آنچنان در کالبد آدم رسوخ کردهاند که انگار ازلی هستند. دردها حتّی گاه ناخواسته فراموش میشوند گویی هستند تا تحمّل شوند و کسی علاج و راه دیگری برایشان متصوّر نیست.
این روزها دوباره با کلمات در کوچه پسکوچههای خیال پرسه میزنم. عبارات در هوای خونم متولّد میشوند و من مست در دنیای پنهان خود پیش میروم بیآنکه همچون نوشتن این چند خط هدفی داشته باشم.
یادداشتهای پراکنده هادیتک...برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 148