برای برخی افراد مرحلهای از زندگی وجود دارد که در آن عشق معنی خود را از دست میهد. آدمهای حسّاس و دردکشیدهای که هیچ لذّت و هدیهای در زندگی نیست که بتواند آنها را تا اوج شادی پیش ببرد. رنگها تأثیر خود را باخته و در درون به سیاهی و سفیدی میگرایند. خستگی مفرطی روی شانهها لانه میکند که با چند شبانهروز خواب پیدرپی هم مرتفع نمیشود. البتّه هنوز به تأثیر سفر در این مورد پی نبردهام ولی در شرایط حاد ممکن است گشت و گذار نیز شبیه یک خواب زودگذر باشد و عطش بعد آن شبیه خوردن آب شور شدّت پیدا کند. در پزشکی نام این حالات را افسردگی گذاشتهاند امّا شاید نام بهتری هم بتوان برای آن متصوّر بود و آن عبارت است از درد عمیق روحی و رجوع به خلأ ذاتی که از ابتدای تولّد در اعماق وجودی هرکس رخنه میکند اما هرکسی را توان درک آن نیست.
یادداشتهای پراکنده هادیتک...برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 161