می‌کشم...

ساخت وبلاگ

    می‌کشم. من تصویر آن میوۀ مدوّر را بارها و بارها در بوم پر درون مغزم می‌کشم. میوه‌های عقده‌آلود را از شاخۀ بلند آرزو با پریدن‌های مکرّر به زیر می‌کشم. گاه در هیاهوی دویدن‌های روزانه، دقیقه‌ای در گوشه‌ای خسته می‌نشینم و رویاهای محالم را به اجبار سمت خود می‌کشم. بی‌خبر از فردایی بهتر یا بدتر ناملایمتی‌های تحمیلی را کنار می‌کشم و در پست‌ترین شرایط به پای آنچه که اسمش را نمی‌دانم -شانس، تقدیر، نیروی خاص- می‌افتم و در اندرون تحقیر می‌شوم. در مصاحبت قوانین زمینی زمین‌گیر می‌شوم و بال خیال را چنان قطع می‌کنم که پرندۀ احساس را به زنجیر می‌کشم. حتّی، حتّی زیبایی قلمم را با سیاهی‌های حروف ستانده‌ام و بیشتر از روح، از جسمی که میل به پوسیدن و نیستی دارد کار می‌کشم. زخم چنان بر هیبت روحم حلقه می‌زند که در نهایت جسم نحیفم را به شکستن وادار می‌کند. من در «من» بودن خویش هنوز سردرگمم. برگی خشکیده از درختی بی‌نام و نشان هستم که سعی در جهت شناخت هویّتم جز شکستن بیشتر عایدی دیگری ندارد. برگ شکستۀ دیگر هم گویا تابحال ندانسته بیگانه‌ای خشک روی رودخانۀ حیات است که با آبشاری به ناکجا خواهد افتاد شاید به همین خاطر است که زخم‌های مرا عمیق‌تر می‌کند. دوست دارم از هرآنچه خشک است فاصله بگیرم. از رودخانۀ بی‌حاصلی که با وجود تر بودن، جز خشکی بیشتر نصیبم نمی‌کند فاصله بگیرم. سریع‌تر در مقصدی نهایی غرق شوم بی‌آنکه عذابی بیشتر دامن‌گیرم شود. چون من درد می‌کشم.

یادداشتهای پراکنده هادیتک...
ما را در سایت یادداشتهای پراکنده هادیتک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 161 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 19:26