خیلی دوست دارم مثل گذشته با همان شوق روزانه بنویسم اما همین یک بار در ماه هم که خودم را مجبور به نوشتن میکنم سخت میگذرد. گاه مثل الان به زبان خاطره بنویسم و گاه بر بال ادب پرواز کنم و گاه از بیم اوضاع، رازآلود بنویسم.
این روزها شرایط زودتر از آن چیزی که من انتظارش را میکشم تغییر میکنند. این را چند بار دیدهام. هرموقع در زندگی میخواستم زودتر از رنجهایی که دیگران در حق من روا میدارند رهایی یابم اتفاق خاصی نمیافتاد اما وقتی به مرحلهای رسیدم که بودن یا نبودن یک مردمآزار را بنابر شرایط و اجباری تحمّل کردم تا جایی که دیگر بودن یا نبودن آن سادیست برایم یکسان شد، فلک او را از پیش راهم برداشت بیآنکه من دچار شادی خاصی شوم و یا از نبودن وی خوشحال باشم. گویی مشکلات هستند تا آدم اوج بگیرد و دیگر هیاهوی آنکه سنگ پرتاب میکند، اهمیتی نداشته باشد.
اگر دوستی داشته باشم به وی خواهم گفت: هرگز آرزو، دعا یا نفرینی از بابت کسی که تو را آزار میدهد روانه مکن. چنانچه ضرورتی برای ماندن در آن شرایط نداری، آنجا را ترک کن در غیر اینصورت سعی کن ظرف تحملت را تا آنجا بالا ببری که خود را با شرایط موجود وفق دهی بی آنکه تلاطمی از جهت پرخاش یا مقابله در درونت شکل بگیرد. و این معنای واقعی صبر است.
یادداشتهای پراکنده هادیتک...برچسب : نویسنده : haditaka بازدید : 123